با ولایت تا شهادت...

بشارت باد...

 *   بشارت باد ای زمین سبز       

 *  بشارت باد ای «مدینه» عشق ! 

 *  بشارت باد ای خط «توس»                

 *  بشارت باد ای سلطان خراسان، ای علی بن موسی علیه السلام !

 *  بشارتت باد آمدن فرزند؛ فرزندی که درهمه آفاق یگانه است .

 *  فرزندی که چرخه لاهوت و ناسوت را مفتون خویش، خواهد کرد .


***پیشاپیش سالروز ولادت امام جوادالائمه (علیه السلام) مبارک باد***

*به روحشان صلوات*

گویاصدای زهرا(سلام الله علیها) از سامرا میاید...

قال امام هادی (علیه السلام): دنیا(مانند)بازاری است که عده ای در آن سود می برند و گروهی دیگر ضرر می کنند.

امشب سفیر غم ها برجان ما بیاید                                   گویا صدای زهرا(سلام الله علیها) از سامرا بیاید

سوزد اگرچه جانش از زهر دشمنانش                             آتش به آشیانش از کربلا بیاید…

* به روحشان صلوات *

به اندازه نیاز از بیت المال...

یکبار در قرارگاه خاتم، بعد از جلسات طولانی که با برادران ارتشی داشتیم، از شدت خستگی به خواب رفته بودیم. اواسط شب احساس کردم سر و صدایی می آید. برخواستم و قامت بلند مجید را دیدم که دستهایش را به سوی خداوند بالا برده بود و با خداوند مناجات می کرد. با دیدن این منظره خیلی به حال او غبطه خوردم. چون او هم مثل همه ما خسته بود.

                                                                                                                                                                           «محسن رضایی»

با مجیددر حال حرکت به طرف خط بودیم که دیدیم بسیجی کم سن و سالی در کنار جاده نشسته و منتظر ماشین است که با آن به خط برود. با آن که خیلی عجله داشتیم، مجید گفت: نگه دار. از ماشین پیاده شد و با آن بسیجی متواضعانه صحبت کرد و در آخر به او گفت: چیزی از من نمیخواهی؟ بسیجی نوجوان که از مهربانی مجید به وجد آمده بود گفت: کلاهت را بده. او هم کلاهش را با شوق به او تقدیم کرد و به من گفت: یکی از رموز موفقیت ما در جنگ قدردانی از نیروهای مردمی است. مجید با حقوق  ناچیزی که از سپاه می گرفت، زندگی خود را می گذراند و وقتی به شهادت رسید، خیلی از حقوق های عقب مانده اش را از سپاه نگرفته بود. همیشه می گفت: وقتی به این حقوق احتیاج ندارم، چرا آن را بگیرم؟ او معتقد بود که باید به اندازه نیاز از بیت المال مصرف کند.

                                                                                                                                                      «برادر شهید»

*شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات*

 

شهادت حمید دل همه راسوزاند...

خیلی خالص بود؛براستی شیعه مولا امیرالمؤنین(علیه السلام) بود. در همه حال خداوند را می دید و رضایت او را در نظر داشت و از شیطان فرار می کرد. ظواهر دنیا در نظر او خیلی کم ارزش می نمود و از وابستگی های شرک آلود بشدت وحشت داشت و فرار می کرد، اهل عمل بود و بالاخره تمام حرفهایش را در شهادتش گفت و دعای همیشگی او در نماز که با التماس از خداوند می خواست: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک، در ششم اسفند1362 مستجاب شد. شهادتش دل خیلی ها راشکست، به خصوص دل برادرش مهدی و به خصوص وقتی که یادش می افتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آنه محاصره مانده بود.

در والفجر یک از ناحیه پاو پشت زخمی و بستری شد که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی می کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است ولی هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالاخره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده می شدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در  می آوردند؛ عازم گردید و با بی سیم خبر تصرف پل مجنون( که به افتخارش پل حمید نامیده شد) در عمق60 کیلومتری عراق را اطلاع داد.

پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروهای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آنها بفرستد در نتیجه تمام نیرو های دشمن در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجی های شجاعش، ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود. او عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروهای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش  ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت، خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همانجا به لقاء الله پیوسته و به آرزوی دیرینه دیدار سرور شهیدان امام حسین( علیه السلام) نایل آمدند.


*شهدا را یاد کنیم حتی بایک صلوات*

معلّم عشق

 


ای روشن ترین تفسیر آیات خدا،ای سبزترین برگ خلقت ،آمدی ومظلومیت با همه ی گستردگی اش وبا همه عمق دردناکش با تو زاده شد،آمدی ودرد ورنج پابه پای تو قدم برداشت.اما تو با تمام مظلومیّت و درد ورنج،آمدی تا کلاس عشق خدا بی معلّم نماند،تا زنان شیفته رستگاری بی سرمشق نمانند،تا راه خداجویی ومعنویت بی چراغ نماند،تا وادی عفت وحیا بی خورشید نماند،جان عالمی به فدای تو ای مظلوم ترین اسوه صبر وعفاف وتقوی.

لحظه اجابت دعا نزدیک شده...

ضمن قاطعیت در کار، بر دلها هم فرماندهی می کرد.به همین دلیل، در سخت ترین شرایط هم کسی او را تنها نمی گذاشت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، درکارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و…با پرسنل تحت امر همراهی می کرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود.

در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث می نمود. حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادهای محترمشان احترام خاصی قائل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا می رفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانواده های این عزیزان تلاش می کرد. در غم فراق همرزمانش می سوخت. هنگامی که برمزار شهید جهان آرا حاضر می شد، آن چنان از خودبی خود می شد که ساعتها بی وقفه اشک می ریخت و با روح بلند او نجوا می کرد.

برادری نقل می کند:« شبی در جوار مرقد مطهرحضرت زینب (سلام الله علیه) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر با سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سؤال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سرشب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصاً شهید محمد توسلی اشک می ریختم. به عمه سادت متوسل شدم. تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی برتن، کنارم آمد و ایستاد و گفت پسرم! بی تابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.»

*شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات*

نسبت به بیت المال بسیار حساسه...

رزمنده بسیار تنومندی بود که علاقه خاصی به کشتی داشت. روزی در یکی از جبهه ها دیدم که دستش قطع شده بود و به شدت از آن خون می رفت. چفیه ام را به او دادم تا دستش را ببندد. به قدری خون از بازویش جاری بود که دستش رابه زمین فشار می داد تا جلوی خون ریزی گرفته بشود…

بعد از عملیات والفجر4 که شهید برونسی مجروح شد، برای دیدنش به بیمارستان مشهد رفتم که دیدم برونسی با همان روحیه شاداب و ساده، کودکانش را روی تخت نشانده و با آن ها بازی می کند. پس از احوال پرسی و عیادت، به من گفت: فلانی برو اتاق کناردستی از یکی از دوستانمان هم عیادت کن. وقتی به اتاق کناری وارد شدم بلافاصله «تموچین کشتی گیر» را شناختم و با خنده به وی گفتم:«حاجی برونسی مرا فرستاده تا از تو عیادت کنم» خیلی خوشحال شد. با خودم گفتم: این حاجی برونسی حتی این جاهم هوای همه نیروهایش را دارد…

در جبهه که بودیم به هریک از فرماندهان برای رتق و فتق امور خودرویی امانت داده می شد و به هریک از بی سیم چی ها هم یک موتور تریل می دادند. روزی در حوالی میدان تقی آباد مشهد شهید برونسی را دیدم که با موتور سیکلت در حال عبور بود. از یکی از دوستان سؤال کردم: حاجی که ماشین دارد چرا با موتور این طرف وآن طرف می رود؟ گفت: حاجی این ماشین را برگردانده و گفته آن را به دیگری بدهند. این موتور سیکلت هم مال یکی از دوستانش است که بر آن سوار شده. «حاجی برونسی» نسبت به استفاده از بیت المال بسیار حساس است…

 

*شهدا رایاد کنیم حتی بایک صلوات*

السلام علیک یا ام البنین

سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) تسلیت باد.


*به روحشان صلوات*

از نماز کمک بگیرید

تمام ائمه(علیه السلام)واولیای خدااگربه مشکلی برمی خوردند دو رکعت نماز به جا می آوردندومشکل خود را بر طرف می کردند.

امام صادق(ع)می فرماید:"وقتی که برای امیرالمؤمنین امام علی (ع)مشکلی پیش می آمد،به نماز پناه می برد(ناراحتی خویش را از طریق نماز جبران می کرد)وآیه “وَاستَعینوُابِالصَّبرِوَالصَّلاة"را تلاوت می فرمود.”

حاجی خیلی حساس بود...

همیشه یک دفتر چه همراه خود داشت؛ نکاتی که به ذهنش می رسید، می نوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود ونکته مهمی رامی شنیدکه ما فکر می کردیم به سپاه ربطی ندارد. بعد می گفت:« این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است.»

نوشته ها معمولاً دو الی سه سطر بود. خوبی دفترچه این بودکه اگر ابهامی در مسئله ای داشت یا نکته ای به ذهنش نمی رسید، سراغ دفترچه اش می رفت و آن را پیدا می کرد.حتی اگر در حین صحبت های فردی مطلبی توجهش را جلب می کرد، صبر می کرد تا وقتی آن فرد رفت، سریع مطلب را می نوشت.

به همه مسایل دقت داشت. در عملیات والفجر10 مرا صدا زد و گفت:« ببین برای فرمانده گردانی که می خواهد بجنگد، این غذا را آماده کرده اند امشب این مسئول تدارکات را می بری پیاده روی بالامبو تا بفهمد غذایی را که باید نیروها بخورند، چیست و متوجه شودبچه ها چه مقدار کالری انرژی باید مصرف کنند.»

ابتدا فکر کردم شوخی می کند، اما حاجی نسبت به رزمنده ها و وضعیتشان خیلی حساس بود. صبح روز بعد از عملیات هم اولین سؤالی که از ما پرسید این بود: آیا مجروحان را بردند؟ غذا به همه رسید؟ اگر یکی از مجروحان به عقبه انتقال داده نمی شد، شخصاً مسئله را پیگیری می کرد.


*شهدا رایادکنیم حتی بایک صلوات*