حوزه علمیه نرجسيه (س) سيرجان
narjesiyeh-sirjan.womenhc.com
narjesiyeh-sirjan.womenhc.com
عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاك
عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك
عشق گاهي ناودان گريه اشك بهار
عشق گاهي طعنه بر سرو است بالاي دار
عشق گاهي يك تلنگر بر زلال تنگ نور
پيچ وتاب ماهي انديشه در ژرفاي تور
عشق گاهي شور رستن درگياه
عشق گاهي غرقه خورشيد در افسون ماه
عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني
رمز هوشياريست در مستي مي
عشق گاهي معجز قلب مريض
رويش سبزينه اي در برگ ريز
عشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروب
روزه اي با قصد غربت ذكر بر لب پايكوب
عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا
اشك ريز ذكر محبوب است در پيش خدا
عشق گاهي طعم وصلت ميدهد
مزه شيرين وحدت ميدهد
عشق گاهي شوري هجران دوست
تلخي هرگز نديدن هاي اوست
عشق گاهي يك سفر در شط شب
عشق پاورچين نجواي دو لب
عشق گاهي مشق هاي كودكيست
حس بودن با خدا در سادگيست
عشق گاهي كيمياي زندگيست
عشق در گل راز ناپژمردگيست
عشق گاهي بوي رفتن ميدهد
صوت شبناك تو را سر ميدهد
عشق گاهي نغمه اي در گوش شب
عادتي شيرين به نجواي دو لب
عشق گاهي مينشيند روي بام
گاه با صد ميل ميافتد به دام
عشق گاهي سر به روي شانه اي
اشك ريز آخر افسانه اي
عشق گاهي هم حكايت ميكند
از جدايي ها شكايت ميكند
عشق گاهي نوبهاري گاه پاييزي سرخ زرد
گاه لبخندي بر لبهاي تو گاه كوه درد
عشق گاهي دست لرزان تو ميگيرد درون دست خويش
گاه مكتوب تو را ناخوانده ميداند زپيش
عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمع
گاه حس اوج تنهايست در انبوه جمع
عشق گاهي بوي ياس رازقي
ساقدوش خانه بن بست مادري
عشق گاهي هم خجالت ميكشد
دستمال تر به پيشاني عالم ميكشد
عشق گاهي ناقه انديشه ها را پي ميكند
هفت مترل را تا رسيدن بي صبوري طي ميكند
عشق گاهي هم نجاتت ميدهد
سيب در دستي و صاحب خانه راهت ميدهد
عشق گاهي در عصا پنهان ميشود
گاه بر آتش گلستان ميشود
عشق گاهي رود را خواهد شكافت
فتنه نمروديان زو رنگ باخت
عشق گاهي خارج از ادراك هاست
طعنه لولاك بر افلاك هاست
عشق گاهي شرم چاه و ناله حيدري
گاه زخم هاي كبود فاطمي
عشق گاهي شرم در و ديوار و ميخ
سكوت ناله و فرياد و جيغ
عش يعني پر و بال شكسته
يعني زهر كين بر جگر حسن نشسته
عشق گاهي زينب و آه و ناله
گاه موهاي پريشان و اشك رقيه
عشق گاهي استخواني در گلوست
زخم مسماريست در پهلوي دوست
عشق گاهي ذكر محبوب است بر ني هاي تيز
گاه در چشمان مشكي اشك ريز
عشق گاهي خاطر فرهاد و شيرين ميكند
گاه ميل ليلي اش با جام مجنون ميكند
عشق گاهي تاري يك آه بر آينه اي
حسرت ناديدن معشوق در آدينه اي
عشق گاهي چاه را مترل ميكند
يوسفين دل را مطاع دل ميكند
عشق گاهي هم به خون آغشته شد
با شقايق ها نشست و همنشين لاله شد
عشق را گو هر چه خواهد شود
با تو اما عشق پيدا ميشود
بي تو اما عشق كي معنا شود….
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پاریزدخت در 1391/05/07 ساعت 01:06:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |