عشق يعني....

عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاك

عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك

عشق گاهي ناودان گريه اشك بهار

عشق گاهي طعنه بر سرو است بالاي دار

عشق گاهي يك تلنگر بر زلال تنگ نور

پيچ وتاب ماهي انديشه در ژرفاي تور

عشق گاهي شور رستن درگياه

عشق گاهي غرقه خورشيد در افسون ماه

عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني

رمز هوشياريست در مستي مي

عشق گاهي معجز قلب مريض

رويش سبزينه اي در برگ ريز

عشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروب

روزه اي با قصد غربت ذكر بر لب پايكوب

عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا

اشك ريز ذكر محبوب است در پيش خدا

عشق گاهي طعم وصلت ميدهد

مزه شيرين وحدت ميدهد

عشق گاهي شوري هجران دوست

تلخي هرگز نديدن هاي اوست

عشق گاهي يك سفر در شط شب

عشق پاورچين نجواي دو لب

عشق گاهي مشق هاي كودكيست

حس بودن با خدا در سادگيست

عشق گاهي كيمياي زندگيست

عشق در گل راز ناپژمردگيست

عشق گاهي بوي رفتن ميدهد

صوت شبناك تو را سر ميدهد

عشق گاهي نغمه اي در گوش شب

عادتي شيرين به نجواي دو لب

عشق گاهي مينشيند روي بام

گاه با صد ميل ميافتد به دام

عشق گاهي سر به روي شانه اي

اشك ريز آخر افسانه اي

عشق گاهي هم حكايت ميكند

از جدايي ها شكايت ميكند

عشق گاهي نوبهاري گاه پاييزي سرخ زرد

گاه لبخندي بر لبهاي تو گاه كوه درد

عشق گاهي دست لرزان تو ميگيرد درون دست خويش

گاه مكتوب تو را ناخوانده ميداند زپيش

عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمع

گاه حس اوج تنهايست در انبوه جمع

عشق گاهي بوي ياس رازقي

ساقدوش خانه بن بست مادري

عشق گاهي هم خجالت ميكشد

دستمال تر به پيشاني عالم ميكشد

عشق گاهي ناقه انديشه ها را پي ميكند

هفت مترل را تا رسيدن بي صبوري طي ميكند

عشق گاهي هم نجاتت ميدهد

سيب در دستي و صاحب خانه راهت ميدهد

عشق گاهي در عصا پنهان ميشود

گاه بر آتش گلستان ميشود

عشق گاهي رود را خواهد شكافت

فتنه نمروديان زو رنگ باخت

عشق گاهي خارج از ادراك هاست

طعنه لولاك بر افلاك هاست

عشق گاهي شرم چاه و ناله حيدري

گاه زخم هاي كبود فاطمي

عشق گاهي شرم در و ديوار و ميخ

سكوت ناله و فرياد و جيغ

عش يعني پر و بال شكسته

يعني زهر كين بر جگر حسن نشسته

عشق گاهي زينب و آه و ناله

گاه موهاي پريشان و اشك رقيه

عشق گاهي استخواني در گلوست

زخم مسماريست در پهلوي دوست

عشق گاهي ذكر محبوب است بر ني هاي تيز

گاه در چشمان مشكي اشك ريز

عشق گاهي خاطر فرهاد و شيرين ميكند

گاه ميل ليلي اش با جام مجنون ميكند

عشق گاهي تاري يك آه بر آينه اي

حسرت ناديدن معشوق در آدينه اي

عشق گاهي چاه را مترل ميكند

يوسفين دل را مطاع دل ميكند

عشق گاهي هم به خون آغشته شد

با شقايق ها نشست و همنشين لاله شد

عشق را گو هر چه خواهد شود

با تو اما عشق پيدا ميشود

بي تو اما عشق كي معنا شود….



هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.