موضوع: "معراج شهدا"

مثل خود آقا...

هادی بچه مشهد بود. لهجه قشنگی هم داشت .

توی جبهه معروف بود به اینکه وقتی شهدا رو میارَن , همیشه اولین نفریه که پیشونی شهدا ر می بوسید ؛ همیشه می گفت آدم یا نباید شهید بشه , یا وقتی شهید شد , مثل خود آقا , سر نداشته باشد.

می گفت: « ما بچه های مشهد , عاشق امام رضاییم( علیه السلام) .» بچه ها دستش می انداختن که کل ایران عاشق امام رضا(علیه السلام) هستند.

هادی می گفت : « نه ! ما اجازه کربلا و توفیق شهادت را از امام رضا (علیه السلام) می گیریم . همسایه ماست. روی ما رو زمین نمی اندازه. حالا می بینید که منم شهید میشم.»

عملیات شد. این سِری قرعه به نام خودش افتاد و پر کشید.

رُفَقاش گفتن بریم مثل خودش , پیشونیشو ماچ کنیم.

کفن رو باز  کردن , همه سوختند از ته دل؛ هادی سر نداشت…

 

*صلوات*

تخریبچی...

 

دفاع همچنان باقی است...

محرمانه...

بایداخلاص داشته باشیم...

برای اینکه خدا, لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه, باید اخلاص داشته باشیم.

و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم یک سرمایه می خواهد که از همه چیزمون بگذریم و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم : باید شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه

این قدر پاک باشیم که خدا کلا ازمون راضی باشه؛

قدم بر می داریم برای رضای خدا, قدم بر می دارین برای کاری برای رضای خدا,

 

*سالروز شهادت حاج محمد ابراهیم همت گرامی باد*

 


*شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات*

این نهضت خونین را در دست شما دادیم...

حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای( مدظله العالی) : هرشهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملّت است.

 

گفتند که ما رفتیم از کرده خود شادیم

این نهضت خونین را در دست شما دادیم

تا زنده به ایمانید، تا در صف قرآنید

با لطف امام عصر(ارواحنابفداه) در راه شهیدانید…

 

*سالروز شهادت سردار حاج حسین خرازی گرامی باد*



*شهدا را یاد کنید حتی بایک صلوات*


جمهوری اسلامی ایران آغازگرحکومت اسلامی جهان...

شهیدمهرداد خداوندی:

من برای احیای دین خداوند و برای بقای جمهوری اسلامی ایران- که آغازگر حکومت اسلامی در جهان است- رهسپار جبهه شدم.


* شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات *

همسایه های مسیحی...

چند تا از همسایه ها مسیحی بودند. در لشکرنجف اشرف که هر سال دهه محرم مراسم داشتند ، چند روز مانده به مراسم ، دو-سه نفر از مسئولین لشکر را می فرستاد تا با احترام  از همسایه ها اجازه برگزاری مراسم روضه امام حسین ( علیه السلام ) را بگیرند، می گفت سر و صدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی زیاد و آنها حق همسایگی ما را دارند . باید با رضایت کامل ایشان باشد.

موقع توزیع غذا هم ، سهم همسایه ها دا جدا می کرد و می فرستاد درب منزل آنها. بعد از شام قریبان هم با تشکر وحلالیت از همسایه ها مراسم تمام می شد.

حاجی حواسش به همه چیز بود، از محتوای سخنرانی ها و مداحی ها و نماز جماعتهای ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مامور جهت جفت کردن کفش های عزاداران و گرفتن اسفتد دم درب و دقت در توزیع غذای ظهر عاشورا و تاسوعا که به بهترین نحو ممکن صورت پذیرند.

برگزاری هیات و مراسم عزاداری در دهه اول محرم برایش از اهم واجبات به شمار می آمد و حسابی سنگ تمام می گذاشت ، اما کیفیت اجراءآن برایش خیلی مهم تر بود. بطوری که می توان از هیات ثارالله لشکر8 نجف اشرف بعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد…

{ سالگرد شهادت سردار حاج احمد کاظمی گرامی باد.}

 

* شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات *

اصحاب عاشورایی...

ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق ، تنها با یقین مطلق ممکن است…و نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر..

صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است…اینک به جای آن که با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی ، در خیل اصحاب آخر الزمانی امام حسین (علیه السلام) با دل به «زیارت عاشورا» برو!

* شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات *

به اندازه نیاز از بیت المال...

یکبار در قرارگاه خاتم، بعد از جلسات طولانی که با برادران ارتشی داشتیم، از شدت خستگی به خواب رفته بودیم. اواسط شب احساس کردم سر و صدایی می آید. برخواستم و قامت بلند مجید را دیدم که دستهایش را به سوی خداوند بالا برده بود و با خداوند مناجات می کرد. با دیدن این منظره خیلی به حال او غبطه خوردم. چون او هم مثل همه ما خسته بود.

                                                                                                                                                                           «محسن رضایی»

با مجیددر حال حرکت به طرف خط بودیم که دیدیم بسیجی کم سن و سالی در کنار جاده نشسته و منتظر ماشین است که با آن به خط برود. با آن که خیلی عجله داشتیم، مجید گفت: نگه دار. از ماشین پیاده شد و با آن بسیجی متواضعانه صحبت کرد و در آخر به او گفت: چیزی از من نمیخواهی؟ بسیجی نوجوان که از مهربانی مجید به وجد آمده بود گفت: کلاهت را بده. او هم کلاهش را با شوق به او تقدیم کرد و به من گفت: یکی از رموز موفقیت ما در جنگ قدردانی از نیروهای مردمی است. مجید با حقوق  ناچیزی که از سپاه می گرفت، زندگی خود را می گذراند و وقتی به شهادت رسید، خیلی از حقوق های عقب مانده اش را از سپاه نگرفته بود. همیشه می گفت: وقتی به این حقوق احتیاج ندارم، چرا آن را بگیرم؟ او معتقد بود که باید به اندازه نیاز از بیت المال مصرف کند.

                                                                                                                                                      «برادر شهید»

*شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات*

 

شهادت حمید دل همه راسوزاند...

خیلی خالص بود؛براستی شیعه مولا امیرالمؤنین(علیه السلام) بود. در همه حال خداوند را می دید و رضایت او را در نظر داشت و از شیطان فرار می کرد. ظواهر دنیا در نظر او خیلی کم ارزش می نمود و از وابستگی های شرک آلود بشدت وحشت داشت و فرار می کرد، اهل عمل بود و بالاخره تمام حرفهایش را در شهادتش گفت و دعای همیشگی او در نماز که با التماس از خداوند می خواست: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک، در ششم اسفند1362 مستجاب شد. شهادتش دل خیلی ها راشکست، به خصوص دل برادرش مهدی و به خصوص وقتی که یادش می افتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آنه محاصره مانده بود.

در والفجر یک از ناحیه پاو پشت زخمی و بستری شد که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی می کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است ولی هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالاخره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده می شدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در  می آوردند؛ عازم گردید و با بی سیم خبر تصرف پل مجنون( که به افتخارش پل حمید نامیده شد) در عمق60 کیلومتری عراق را اطلاع داد.

پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروهای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آنها بفرستد در نتیجه تمام نیرو های دشمن در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجی های شجاعش، ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود. او عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروهای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش  ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت، خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همانجا به لقاء الله پیوسته و به آرزوی دیرینه دیدار سرور شهیدان امام حسین( علیه السلام) نایل آمدند.


*شهدا را یاد کنیم حتی بایک صلوات*

لحظه اجابت دعا نزدیک شده...

ضمن قاطعیت در کار، بر دلها هم فرماندهی می کرد.به همین دلیل، در سخت ترین شرایط هم کسی او را تنها نمی گذاشت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، درکارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و…با پرسنل تحت امر همراهی می کرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود.

در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث می نمود. حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادهای محترمشان احترام خاصی قائل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا می رفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانواده های این عزیزان تلاش می کرد. در غم فراق همرزمانش می سوخت. هنگامی که برمزار شهید جهان آرا حاضر می شد، آن چنان از خودبی خود می شد که ساعتها بی وقفه اشک می ریخت و با روح بلند او نجوا می کرد.

برادری نقل می کند:« شبی در جوار مرقد مطهرحضرت زینب (سلام الله علیه) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر با سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سؤال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سرشب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصاً شهید محمد توسلی اشک می ریختم. به عمه سادت متوسل شدم. تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی برتن، کنارم آمد و ایستاد و گفت پسرم! بی تابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.»

*شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات*

حاجی خیلی حساس بود...

همیشه یک دفتر چه همراه خود داشت؛ نکاتی که به ذهنش می رسید، می نوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود ونکته مهمی رامی شنیدکه ما فکر می کردیم به سپاه ربطی ندارد. بعد می گفت:« این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است.»

نوشته ها معمولاً دو الی سه سطر بود. خوبی دفترچه این بودکه اگر ابهامی در مسئله ای داشت یا نکته ای به ذهنش نمی رسید، سراغ دفترچه اش می رفت و آن را پیدا می کرد.حتی اگر در حین صحبت های فردی مطلبی توجهش را جلب می کرد، صبر می کرد تا وقتی آن فرد رفت، سریع مطلب را می نوشت.

به همه مسایل دقت داشت. در عملیات والفجر10 مرا صدا زد و گفت:« ببین برای فرمانده گردانی که می خواهد بجنگد، این غذا را آماده کرده اند امشب این مسئول تدارکات را می بری پیاده روی بالامبو تا بفهمد غذایی را که باید نیروها بخورند، چیست و متوجه شودبچه ها چه مقدار کالری انرژی باید مصرف کنند.»

ابتدا فکر کردم شوخی می کند، اما حاجی نسبت به رزمنده ها و وضعیتشان خیلی حساس بود. صبح روز بعد از عملیات هم اولین سؤالی که از ما پرسید این بود: آیا مجروحان را بردند؟ غذا به همه رسید؟ اگر یکی از مجروحان به عقبه انتقال داده نمی شد، شخصاً مسئله را پیگیری می کرد.


*شهدا رایادکنیم حتی بایک صلوات*


وظیفه اش را خیلی خوب انجام داد...

شانزده ساله بود. رزمنده بسیجی بود که به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را به عهد داشت.

حاج حسین؛ فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان، در حالی که سوار تویوتا بودند، قصد داشتند وارد موقعیت شوند. دژبان بسیجی، تازه واردبود و آنها را نمی شناخت. گفت: کارت شناسایی؟ حاجی گفت: همراهمان نیست. دژبان گفت: پس حق ورود ندارید. یکی از همراهان خواست حاج حسین را معرفی کند،اما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی می خواست. همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود. گفت: طناب رو بنداز بریم، حوصله نداریم.

با این حرف دژبان اسلحه را به طرف آنها نشانه رفت و با لحنی خشن گفت:« بلبل زبونی می کنید؟! زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینه خیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت: هر کار می گوید انجام بدهید. و از خودرو پیاده شدند.

وقتی که پیاده شدند، دژبان متوجه شد حاج حسین یک دست بیشتر ندارد، برای همین گفت:« خیلی خوب. تو سینه خیز نرو، اما ده مرتبه بشین و پاشو ».

در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود، منظره را دید؛ سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دوید و گفت:« برو کنار؛ بگذار وارد شوند؛ مگر نمی دانی ایشان فرمانده لشکر هستند».

با شنیدن این سخن، حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویدا شد. حاج حسین، بدون آنکه ذره ای ناراحتی در چهره روحانی اش مشاهده شود، با تبسمی حق شناسانه، دژبان را در آغوش گرفت، بوسید و گفت:« اتفاقا وظیفه اش را خیلی خوب انجام داد».

(( تو وظیفه ات را به خوبی انجام می دهی؟؟؟ ))


*شهدا رایادکنیم حتی بایک صلوات*


معبری از جنس نور

هزاران سال است که زمین داغدار عزیزی است که دیگر هم چون او کسی پا به عرصه نبرد حق و باطل نگذاشته است.کسی چون او حق را نشناخت.اما به راستی چه می شود فقط چند سال بعد از رحلت پیامبر «ص»مردمی که مشتاقانه پذیرای دین محمد«ص» شدند فرزند صالح و جانشین بر حق او را خارج شده از دین میخوانندکمر به قتل او بسته و او را به فجیح ترین وضعیتی به شهادت می رسانندو خود نیز افتخار می کنند .سکوت تمام فضای ذهنم را فرا گرفته است اما دلم می خواهد فریاد بزنم . فریاد بزنم همه سستی هایی را که شمشیر می شود تا آینه رودر روی حسین «ع» قرار بگیرد تمام گناهانی را که تیر و سنگ و نیزه می شود به سوی حسین«ع».حال انکه هر سال ظهر عاشوراخیل عظیمی را در مهلکه ای از گناه می بینم که فقط حسین «ع»لقلقه زبانشان است. سفره هاشان و شکم هاشان انباشته از حرام و دل هاشان و نگاهاشان و زبان هاشان بایزید و یزیدیان.حسین «ع»جان و مال خویش و همه هستی اش را در راه اعتلای حقیقت امر به معروف و نهی از منکر داد تا امر به معروف و نهی از منکر دین زنده بماند.

(هفته نامه ی معراج شهداء-حوزه علمیه نرجسیه-آذر ماه 89)